امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

درد دلی با امیررضا

این روزها طبق همه روزهای گذشته ادامه دارد ولی با یک تفاوت طبیعی که هوا سردتر از قبل شده و دل آدم نمیاد از خونه گرم و جای نرمش تکون بخوره منم تا ظهر که سرکار و بعد از این که از سرکار میام نهار و خواب عصرونه که تا وقتی بیدار میشیم شب میشه وبعد اگه باباتون سرکار باشه که کمی از کارای خونه اما اگه نباشه بیرون میریم یا خریدای خونه رو میکنیم یا تا خونه مامان بزرگا میریم ولی اندر احوالات شما ظهر که میام ماشاا... تا در رو باز میکنم مثل فنر بالا و پایین میپری که بیا بازی یا بدو بدو میکنی که من بگیرمت تا یک بوس از لبای خوشگلت بخورم بعضی وقتی هم حتی اجازه نمیدی که محیا رو از بغل بی بی بگیرمش و از بس انرزی زیاد داری و من خسته از سرکار با خودم میگم گناه ت...
29 آذر 1392

سرما خوردگی پشت سر هم سه شنبه09/12

محیا نوشت :سه چهار روزه که پشت سر هم تب داری و ما رو هم کلافه یک مدته که پشت سر هم سرما خوردگی تو خونه ما کنگر خورده و لنگر انداخته اول بابایی بعد من و امیر بعد شما و دوباره باز من الانه هم که دارم مینویسم گلوی خودم کمی درد میکنه و ترسم از اینه که دوباره پاسوز سرما خوردگی بشم به قول یارو سرما خوردگی تو حلقمه،خلاصه خانمی بردیمت دکتر گفت از دندونای محترمته قربونت برم اخه نه یکی نه دو تا چهار تا رو داری با هم در میاری و حسابی سرت شلوغه و از این بابت تب تو پیشونی خوشگلت لونه کرده و ما رو ویرونه شبا خسته میام که بخوابیم تازه شروع شیر خوردن شماست و تا صبح هر نیم ساعتی شیر میخوری مثل دیشب که تاساعتای دوازده مهمون داشتیم امیررضا که قربونش برم از هیچ...
16 آذر 1392

حرف هایی از زبان امیررضا

روی تخت باهم دراز کشیده بودیم که شما جبغ بنفشی کشیدی من بهت گفتم امیررضا جیغ نکش سرم رفت میگی پس چرا اونای تو اون فیلمه جیغ میکشن مگه اونا ادم نیستن که سرشون بره(منظور از فیلمه سریال پسران نسبتا بد) حالا من چرا مامان اونا الکیه فیلم بازی میکنن حالا تو ولی کاش ما هم تو اون فیلمه بودیم حالا من جان واسه چی؟ حالا تو اخه میرفتیم کمک اون مرده حالا من مردم از احساسات بشر دوستانت قربون اون قلب مهربونت برم من حالا من دستتتتت حالا من عاشقتم حالا من دوست دارم و تا اخر حالا من ماچ و ۰۰۰۰۰۰۰۰ داشتی الکی از گوشی بابب اسفنجیت ازم عکس میگرفتی مامان خودتو خوشگل بگیر تا من ازت عکس بگیرم منم الکی یک ادای در اوردم گفتی مسخره بازی نکن میگم خودتو خوشگل بگیر بخ...
9 آذر 1392

شادي از نوع محيا 92/09/03

دختر قشنگم تازه ياد گرفتي دست بزني ما هم ناغافل از اين استعدادت يكباره متوجه شديم وقتي امير سر يك موضوع شروع به دست زدن كرد ديدم شما هم دستاي كوچولو خوشگلت رو به هم ميزني حالا هر وقت ميگم دست دست ميبنم بلافاصله شروع به دست زدن ميكني مادر فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت اينجام بهت گفتم دست بزن داشتي ميزدي تا بخودم جنبيدم دستت رفت تو دهنت اينم شكار لحظه ها بود خودت در حال دست زدن بودي.  عزيزمي ...
6 آذر 1392
1