درد دلی با امیررضا
این روزها طبق همه روزهای گذشته ادامه دارد ولی با یک تفاوت طبیعی که هوا سردتر از قبل شده و دل آدم نمیاد از خونه گرم و جای نرمش تکون بخوره منم تا ظهر که سرکار و بعد از این که از سرکار میام نهار و خواب عصرونه که تا وقتی بیدار میشیم شب میشه وبعد اگه باباتون سرکار باشه که کمی از کارای خونه اما اگه نباشه بیرون میریم یا خریدای خونه رو میکنیم یا تا خونه مامان بزرگا میریم ولی اندر احوالات شما ظهر که میام ماشاا... تا در رو باز میکنم مثل فنر بالا و پایین میپری که بیا بازی یا بدو بدو میکنی که من بگیرمت تا یک بوس از لبای خوشگلت بخورم بعضی وقتی هم حتی اجازه نمیدی که محیا رو از بغل بی بی بگیرمش و از بس انرزی زیاد داری و من خسته از سرکار با خودم میگم گناه ت...
نویسنده :
مامان
14:43